برای دماوند بی تکرار
به گزارش بازی های اندروید، دماوند... کم به گوش مان نمی خورد این نام؛ شاید روزی یک بار... هرگاه که به گوش مان هم می رسد، ناخواسته و بلافاصله حس خوشایندی رسوب می نماید ته فکر مان؛ درست همان نقطه ای که درگیر مفاهیم اسطوره ای است.
دماوند برای ما گره خورده با طبیعت، با تاریخ و با فرهنگی تنیده با اسطوره های پیدا و ناپیدا؛ اما فقط همان قدر که بدانیم کوهی است بلند و باشکوه و زیبا و اسطوره ای.
این که ریشه این اسطوره سازی از دماوند اما به کجا و کدام شعر و قصه و حکایت می رسد را شاید کمتر کسی از ما بداند. مثلا این که بدانیم غیر از فردوسی که برای اولین بار در شاهنامه اش نام این کوه زیبای البرز را آورد و سرود: بیاورد ضحاک را چون نَوَند/ به کوه دماوند کردش بِبَند...، شاعران قدیمی دیگری مثل مولوی، ناصرخسرو، سوزنی سمرقندی، خاقانی شروانی، نظامی گنجوی، هاتف اصفهانی، امیرخسرو دهلوی، صائب تبریزی و بیدل دهلوی هم در سال های دور ابیاتی از شعرهایشان را به گیسوی دماوند پیوند زده اند یا این که در همین عصر حاضر هم شاعرانی چون اخوان ثالث، فریدون مشیری و قدمعلی سرامی از کنار دماوند بی خیال نگذشته اند و شاعری مثل ملک الشعرای بهار برایش این گونه سروده: ای دیو سپیدِ پای در بند ـ ای گنبدِ گیتی، ای دماوند....
و اما جالب تر این که بدانیم اگر شعر و ادبیات ایران زلف گره زده به گیسوی سپید و بلند دماوند، این گره با حکایت های عجیب و شگفتی درهم تنیده است؛ حکایتی که بارزترین آن، دربند کشیدن ضحاک مار به دوش به دست کاوه؛ سپهسالار لشکر فریدون است؛ ضحاک ستمگری که درون چاه دماوند اسیر شده و طبق روایات اسطوره ای هنوز هم زنده است و در آخر زمان از زندان دماوند می گریزد و سرکشی و خون ریزی می نماید و به دست گرشاسب؛ پهلوان افسانه ای ایرانیان از بین می رود. این حکایت غریب که هنوز هم بعضی مردمان ناحیه دماوند امروزی به آن باور دارند و سروصداها و غرش های گاه به گاه درون دماوند را ناله های همان ضحاک به بند کشیده می دانند، حکایتی است که همه آن شاعران قدیمی که نامشان را بردیم شعرشان را به نوعی با موضوع آن سروده اند و در سروده شان از دماوند به اسم زندان بدکاران یاد نموده اند ، یا همان کوهی که آرش برای مشخص مرز ایران از فراز آن تیری رها کرد.
حالا فرقی نمی نماید از دماوند با چه نام و اسمی یاد کنیم؛ زندان بدکاران آن طور که فردوسی و ناصرخسرو و... می گویند یا کوه آرش یا کوه قاف که مولوی از آن سخن می گوید یا دیو سپید پای در بند، گنبد گیتی و مشت خشمگین بر فلک نواخته شده ای که ملک شاعران معاصر؛ محمدتقی بهار دماوند را به آنها تشبیه نموده است یا اصلا ساده تر از همه اینها اسطوره ملی ایرانیان و بلندترین کوه ایران و بلندترین آتشفشان خاورمیانه، با هر نام و اسمی که خطابش کنیم، بی راه نیست اگر گفته گردد به قدر همین شعر و ادبیات و تاریخ و فرهنگ این سرزمین باستانی، ارزشمند است و حفظ حرمت و سلامتش واجب؛ حرمتی که از هزاره های دور تا همین چند دهه پیش حفظ شده و تنها در 20 تا 30 سال اخیر مثل بسیاری از آثار ملی طبیعی و تاریخی مان به ساحتش بی حرمتی شده و به ورطه نابودی کشیده شده است.
غیر از همه آنها که درباره نام و اسمش گفتیم و حکایات اسطوره ای و افسانه ای که برایش ساخته و سروده اند، باید این را هم اضافه کنیم که صحبت از طبیعت بی نظیری می کنیم که از زمان رضاخان تا همین حالا تصویرش روی واحد پولی و برگه های اسکناس یک هزار ریالی مان نشسته و اقتصادمان به قامت پایدار آن تکیه زده است.
با این همه اسم و اعتبار و افتخار اما امروز که برگی از تقویم مان به نامش جلا خورده و باید هیمه های جشنی باشکوه در اطراف دامنه های پرچینش روشن گردد و غریو شادی و دست افشانی از وجود سالم و مبارکش سرزمین تهران و مازندران و قم و ورامین را در گرداگردش پر کند، باید بنشینیم و آه و افسوس سردهیم و یکی یکی دردهایش را بشمریم و برای تن خسته و زخمی و پاره پاره اش بگرییم و در این میان نفهمیم که باید تیر خشم مان را روانه معدن هایی کنیم که باوجود اعتراض های گسترده محیط زیستی در سال های اخیر و بگیر و ببندهای فراوان، هنوز جای جای سینه اش را می شکافند و کامیون کامیون سنگ ها و کانی هایش را بار زده و به پایین دامنه ها سرازیر می نمایند. یا از ساخت و سازهای غیرمجاز و بی رویه در دامنه های شمالی و جاده های متعددی که سینه اش را خراشیده و زخمی نموده و راه شکارچیان و زمین خواران را به دل آن باز نموده، بنالیم.
یا در سوگ مراتع سرسبز و دشت های پر گلش بنشینیم که تا همین 20سال پیش تا کمر پر از گل های رنگارنگ بود و حالا دیگر خبری از آنها نیست یا در چرای بی رویه دام ها از بین رفته اند یا در سال های اخیر و با توسعه توریستی بی ضابطه زیر پای توریستان جان داده و حتی بذرشان هم نابود شده تا جایشان وجب به وجب زباله های پلاستیکی و پسماندهای متعفن بروید.
این توریستی افسارگسیخته
کوه دماوند سال 1381 در تعداد منطقه ها چهارگانه ارزشمند از نظر حفاظت محیط زیست نهاده شد و در 13تیر 1387 به اسم نخستین اثر طبیعی ایران در لیست آثار ملی این سرزمین به ثبت رسید؛ مثل همین امروز که برایش عظیمداشت گرفته ایم و نامش در تقویم مان نشسته است. همه این ثبت و ربط ها هم برای آن رقم خورد که این امانت حفظ گردد و به آیندگان برسد؛ چنان که از هزاران سال پیش به ما رسیده است.
میراث طبیعی و پرغرور ایرانیان که نماد پایداری این سرزمین هم هست و به مثابه کارخانه فراوری آب برای ساکنان اطرافش می ماند، می توانست با این همه اسم و افتخار و تاریخچه فرهنگی یکی از برترین های جهان درنوع خودش باشد و نامش در لیست میراث جهانی هم بنشیند و برای سال ها چرخ های صنعت توریستی خطه شمال و مرکز ایران را بچرخاند؛ حال آن که چرخ های این صنعت هنوز به چرخش نیامده در حال ایستادن است و دلیلش چیزی نیست جز بی برنامگی و توریستی بی ضابطه و اصول و بی درو پیکر.
ردشگری ای که اجازه می دهد جمعیت انبوهی از توریست بدون درنظر گرفتن ظرفیت این اثر روی دامنه های آن روان شوند و واحدهای توریستی -اقامتی چون قارچ در اطراف آن بروید و پذیرای همین توریستان باشد که بوی متعفن زباله های مانده و قضای حاجت شان در گوشه و کنار پناهگاه ها بیداد می نماید. حالا هم که تابستان با گرمای کلافه نماینده اش از راه رسیده باید بیش از پیش شاهد روانه شدن دسته های 10تایی و 100تایی توریستان و کوهنوردان روی سینه این طبیعت خسته باشیم.
هومن نجفی، کارشناس توریستی است که از همین حالا نگران ماه های مرداد و شهریور است که به گفته او دماوند زیر پای انبوه توریستان از نفس خواهد ایستاد. نجفی معتقد است دماوند که اسطوره ملی ایرانیان است، می تواند شاخص توریستی کشور ما باشد، به شرط آن که مثل همه کوه های عظیم و مهم جهان متولی خاص خودش را داشته باشد و مثل فوجی و آرارات و کوه های هیمالیا و حتی پامیر برنامه اصولی توریستی برایش تعریف و اجرایی گردد.
دامنه نوردی و قله نوردی در این کوه ها آن طور که نجفی می گوید اصول و برنامه دارد؛ اصلا باید از مدت ها قبل نوبت بگیری و بعد سمت آنها بروی، نمی گردد یک شب اراده کنی بروی فوجی و صبح روز بعد با دوستانت در دامنه هایش بدون راهنمای کاربلد و باسواد محلی بچرخی و حالش را ببری.
دماوند اما بی سر و سامان است آنقدر که به گفته این طبیعتگرد، جبهه جنوبی اش معروف به اتوبان است و گروه های صدنفری در آن تردد می نمایند و پیامد رفت و آمدشان انبوه زباله هایی است که از آنها برجای می ماند.
دماوند بی سر و سامان است، چون هیچ مامور و محیط بانی نیست که به توریستان هشدار بدهد زباله نریزید وگل ها را لگد نکنید. چون هیچ متولی دلسوزی ندارد که بگوید ورود توریست خارج از ظرفیت دماوند ممنوع و برای این ممنوعیت برنامه ریزی کند و آن را به اجرا درآورد. جلوی معدن کاوی ها و جاده کشی ها و زمین خواری ها و ساخت و ساز توی سینه کش دماوند زیبا را بگیرد و بگوید دماوند دارد می میرد، به خودتان بیایید. بگوید حاضریم برای فرزندان تان تورهای یکروزه بگذاریم تا از سنین ابتدایی و دبستان بیایند با دماوند مهربان آشنا شوند و یاد بگیرند با آن چگونه رفتار نمایند و چطور از آن مراقبت نمایند.
چرا دماوند را می فروشید؟
حال و روز دماوند دل رضا چهکنویی، استاد طبیعت گردی را هم به درد آورده است تا بگوید چرا کسی حواسش به این اثر ملی نیست که منطقه گل زردش را در جبهه غربی دارند تکه تکه می نمایند و می فروشند؟ مگر دماوند فروشی است؟ مگر دامنه های این غرور ایرانیان جای خانه و ویلاست؟ دامنه هایی که تا چند سال پیش یک حال و هوا و شرایط دیگری داشت، پر از گل بود؛ گل های رنگارنگ و شقایق های بی همتا که امروز خبری از آنها نیست.
چهکنویی می گوید اگر بلد نیستیم از دماوند حفاظت کنیم، کوه های مشابه آن در جهان وجود دارد که به برترین وجه ممکن مراقبت می شوند، برویم و از آنها یاد بگیریم. یاد بگیریم توریستی اصول دارد، ظرفیت دارد، بی مجوز یا ورای ظرفیت طبیعت نباید باری به آن تحمیل کرد. دماوند دیگر تاب و توان پذیرایی از دسته های صدتایی و هزارتایی توریست و کوهنورد را همزمان با هم ندارد و حال آن که این جفا در حق دماوند تکرار می گردد؛ درحق دماوند بی تکرار.
فاطمه مرادزاده - ایران / روزنامه خبرنگاران
منبع: جام جم آنلاین